خواب

ساخت وبلاگ
یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 17:4 توسط یخ |  دلم می‌خواد برم توی یه دنیای کامل نه یک دنیای الاکلنگی. دنیایی که توش لازم نباشه چیزی رو بدی تا چیزی نصیبت بشه. دنیایی که توش وقتی همه جا رو تاریک کردی تا فیلم ببینی، حشره ها جذب صفحه تلویزیون نشن. دنیایی که ریسک ها کم و ریواردها بزرگ باشند و هم زمان احتمال هم بالا باشه. دنیایی که توش وقتی تازه تجربه پیدا کردی و پخته شدی اول جوانیت باشه. اول پیر به دنیا بیای و بعد جوان و نیرومند و پرانرژی بشی. این دنیا طبق اصل بده بستان ساخته شده و من فکر می‌کنم این دنیا زاییده تخیل یک تاجره.این دنیا خیلی مزخرفه و به قول وودی آلن:یک جوک قدیمی هست که می‌گوید دو زن مسن در اقامتگاه کوهستانی «کَتس‌کیل» هستند که یکی از آن‌ها می‌گوید: «غذای اینجا خیلی افتضاحه». آن یکی جواب می‌دهد: «آره، درسته، خیلی هم کمه.» خب، اساسا این حسی است که من نسبت به زندگی دارم. خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 40 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 13:25

پنجشنبه بیست و ششم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 10:1 توسط یخ |  +برای هر کسی چیزی تو بیداری هست که به خاطرش از خواب بیدار میشه وگرنه چرا باید چشم باز کرد و این همه کثافت رو تحمل کرد؟ اون ثانیه های اول که خاطرات، وظایف و to do list نچسب بارگذاری میشن و خم به ابروهام میارن که آخ دوباره زندگی روی کره زمین شروع شد چی باعث میشه مغزم باز فرمان به ادامه بده؟ مخصوصا که با دل درد پریود از خواب بیدار بشی. روزی پر از درد و بی حوصلگی در انتظارمه. کدوم انگیزه باعث ادامه ی حیاته؟ آیا عادته که باعث ادامه است؟ این اصلا منطقی نیست. این فاصله ی بین نخواستن زندگی و نخواستن مرگ از چه جنسیه؟ ترس؟ امید؟ روزهای پیش رو آیا قراره بهتر باشند؟ اصلا چنین امیدی نیست. روزهای بعد از مرگ آیا ترسناک تر از امروزند؟ نمی‌دونم اگر تو جزیره ی ایده آلم که توی اون اصلا با مفهوم خدا و اون دنیا و عذاب و این چیزها آشنا نمی‌شدم به دنیا می‌اومدم، جنس این فاصله از چی بود. اگر ترسی از امکان زندگی بعد از مرگ نبود آیا به زندگی نکبت بار تو این دنیای الاکلنگی ادامه می‌دادم یا ازش پیاده می‌شدم؟+سریال کارآگاه حقیقی فصل سوم رو دیدم. امروز به خودم تعطیلی دادم. جلو تی وی دراز کشیدم و الان که تموم شده حالم اصلا خوب نیست. اون وین هیز که کلا نسخه سیاه پوست شوهر اولم بود، قیافه ی کریه‌‌ المنظر و زشتش، اون لب گذاشتنش روی هم، اون چشم های ریزش. هر بار ظاهر شد فقط و فقط من رو به یاد اون انداخت. سریال کشدار مزخرف. من رو یاد روزی انداخت که به عشق کارآگاه شدن رفتم دانشگاه. کلا مزخرف بود.+من نباید هیچ وقت با هیچ مردی وارد رابطه ای طولانی و احساسی می‌شدم. هیچ مردی نباید با خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 48 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 13:25

مقوله همجنس گرایی هیچ وقت برام عادی نشد. فیلم ها و سریال ها تلاش می‌کنند تا این موضوع رو عادی جلوه بدهند و برای همه جا بندازند ولی مهم نیست، میخ این ها تو سنگ من فرو نمیره. جوری به این قضیه تو فیلم ها پرداخت میشه که حس می‌کنی اوایل دهه سی و چهل و برخورد مردم با مقوله برابری سیاه ها و سفیدهاست و من در این مورد در دسته ی نژادپرست های مغز نخودی قرار می‌گیرم.اما حالا جدا از این که همجنس گرایی چه جوریه و این حرف ها و یا این شهره لرستانی چه جوری یهو بعد از ۵۰ سال فهمید که مرد تشریف داره و کلا مقوله جنسیت دیگه انگار از عالم قطعیت به عالم وهم و شک وارد شده رویکرد نظام با این قضیه برام خیلی جالبه.من در محیطی بسته، مذهبی و بسیار خشک تحصیل کردم و بزرگ شدم. موضوعی که خیلی زیاد برام جای سوال بود رواج وحشتناک عشق های بین دخترها و برخورد بالادست ها با این قضیه بود. این که جای برخورد با این مساله روی آتشش نفت هم می‌ریختند! لامصب به شدت هم مسری بود‌. انگار که ارتباط با جنس مخالف گناه باشه و اون نیاز عاطفی رو اجازه دارند از هم جنس خودشون دریافت کنند. تو دانشگاه این موضوع بسیار رایج بود. اوج اون روابط و خلوص اون ها هم توی نمازخونه و وقت نماز شب بود. وقتی به فرمانده اعتراض کردم هیچ اقدامی انجام نداد. اون برای من مثالی آورد و خوب روشن کرد که تا پای جنس مخالف وسط نباشه، هیچ ایرادی نداره. فکر می‌کنم این تفکر در ذهن قشر بزرگی از مذهبی ها رایج باشه و وجود چنین استدلالی در اوایل نوجوانی حتی باعث تغییر میل جنسی اون ها به سمت هم جنس خودشون باشه که مثال عالی اون سعید طوسی و رضا ثقتیه. فکر می‌کنم این داستان در بسیاری از مسئولین و غیر مسئولین جاریه. واقعا تعقل و استدلال به راحتی می‌تونه در اختیار هر جریانی خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 37 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 17:27

سال های سال عادت داشتم ساعت ده شب بخوابم و پنج و نیم بیدار بشم.برای من علامت سوال بزرگی بود که کسی می‌گفت ساعت دو شب می‌خوابه. تا مادر شدم و بعد از اون تو این نه سال مادر بودن، دیگه نتونستم به عادت قبل برگردم.حالا عاشق شبم. سکوتش خیلی قشنگه. حتی صداهایی توش میاد که تو حالت عادی تو روز نیست. صدای جارو کشیدن رفتگر که معمولا ساعت دو میاد، صدای هواپیماها که خیلی واضح شنیده میشن، صدای ماشین هایی که تو خیابون نزدیک خونه پرگاز حرکت می‌کنند و فکر من رو با خودشون می‌برند پیش خودشون که الان کی تو ماشینه و چرا تو خونه اش نیست. چقدر رانندگی توی شب رو دوست دارم، همون قدر از رانندگی تو روز متنفرم. نه طرح ترافیکی، نه راه بندونی، نه مشکل جای پارک، نه پلیسی. شب ها رو دوست دارم اما امیر اجازه درس خوندن تو شب رو بهم نمی‌ده. نمی‌تونم فیلم ببینم، نمی‌تونم کاری کنم! امیدوارم وقتی بزرگ تر شد بتونم زیستی شبانه برای خودم راه بندازم. راستش از ساعت نه صبح تا ساعت چهار بعد از ظهر اصلا نمی‌تونم فعالیتی بکنم که نیاز به توجه و علاقه داشته باشه. روتین خونه داری و این چیزها. اصلا هم از سحرخیزی خوشم نمیاد. سی و دو سال از چهل سال عمرم به سحر خیزی گذشته.مرگ پروین و گوش دادن به ترانه امشب در سر شوری دارم باعث شد تا به علاقه ام به شب زنده داری توجه کنم!+یه شب رو توی یه روستا وسط کوه های الموت غربی سپری کردم. آسمون شب اون جا اون قدر زیبا و شگفت انگیز بود که نفس آدم توی سینه حبس می‌شد. دلم می‌خواد یه ویلا اونجا بخرم و زندگی کنم و هر شب و هر شب به کهکشان راه شیری نگاه کنم. هزاران هزار ستاره توی اون آسمون واقعا حیرت انگیز بود. فقط تو عکس ها این شکلی دیده بودم آسمون رو. آیا باز فرصتی میشه تا بتونم اون صحنه رو تماشا کن خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 38 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 17:27

احساس الانم رو نمیشه توصیف کرد با کلمات جاری. مکس تو کارتون معرکه مری و مکس یه جایی میگه که چند تا کلمه جدید اختراع کرده که به فرهنگستان پیشنهادشون کرده اما اون ها جواب نداده اند. یکی از کلماتش conpuzzled که ترکیبی از confused and puzzled بود. ترجمه فارسیش رو نوشته بود گاشفته. من الان گیج، آشفته، عصبانی و مستاصل هستم. آیا راه نجاتی هستدی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهرکز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوستاین روزها مجبور شدم از خونه بیام بیرون و بین مردم باشم. دو سال بیشتره که از مردم بریده ام و تا مجبور نباشم با مردم بر نمی‌خورم. این روزها به خاطر بیماری احتمالی چند باری رفتم بیمارستان و چون ترافیک سنگین بود با اتوبوس رفتم.واقعا دیوژن حق داشت تو روز روشن با چراغ دنبال آدم بگرده. دیوژن اگر داروین رو دیده بود و می‌تونستند هم‌صحبت بشوند با هم دلیلش رو می‌فهمید که چرا انسان پیدا نمیشه! از نتایج میمون و شامپانزه و گوریل چه انتظاری میشه داشت؟ باید استانداردها رو پایین آورد. فکر نمی‌کنم علم هیچ وقت دلیل پیدا شدن شعور تو معدود انسان ها رو مشخص کنه. شاید همون طور که تو فیلم کوبریک نشون داده میشه یک سنگواره، یک چیز خارجی، یک نیرویی دیگه، شعور و تشخیص رو به حیوانات اعطا کرده اما یک چیز کاملا مشخصه، این شعور به همه داده نشده و بدترین قسمتش اینه که به نظر میاد کاملا ژنتیکی به ارث می‌رسه. این جوریه که از پدر و مادری یکسان بچه هایی بی شعور و بچه هایی با شعور متولد میشن. هر چی که هست صرف دم نداشتن و روی دو پا راه رفتن و آگاهی به مرگ داشتن و خندیدن و گریه کردن دلیل انسان بودن نیست. به نظر میاد ما نوعی از حیوانات هستیم که دایره غرایزمون خیلی متنوع تر از بقیه است.پ.ن: معلومه چقدر حالم خرابه و چقدر نارا خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 41 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 16:17

تو راه برگشت وقتی پسرم رو تحویل گرفته بودم، با هم صحبت می‌کردیم. بهم گفت، مامان لازمه من درس بخونم؟ گفتم نه مامان. مدرسه فقط برای بچه هاییه که از درس خوندن لذت می‌برند. گفت من تا کی درس بخونم؟ گفتم اگر بخواهی می‌تونی از همین امسال نری، می‌تونی ابتدایی رو تموم کنی و بعد نری. گفت بعدش چه کار کنم؟ گفتم چیزی رو یاد بگیر که بهش علاقه داری. گفت کامپیوتر دوست دارم. گفتم پس کلاس کامپیوتر برو.رفتم خونه خواهرم و اون به من دفترچه آزمون ورودی کلاس هفتم مدارس تیزهوشان رو داد که به تازگی برگزار شده. گفت کم کم با پسرت کار کن تا آماده بشه. سوال ها رو نگاه کردم. شصت تا سوال سخت که تو هفتاد و پنج دقیقه باید جواب داده می شد و بیست تا سوال ساده که تو بیست و پنج دقیقه باید حل میشد. گفتم این سوال ها سخت هستند، چه جوری بچه های ۱۲ ساله جواب این سوال ها رو توی ۷۵ دقیقه میدن؟ گفت از قبل با بچه ها کار می‌کنند. گفتم ولی این جوری که تیزهوش ها مشخص نمیشن! کسی تیزهوشه که این سوال ها رو بدون تمرین قبلی جواب می‌تونه جواب بده.امید تیزهوش نیست و نمی‌تونه این جوری قبول بشه. بر فرض مثال تمرین کنم باهاش و بره تو مدرسه، خوب سطح درس و کلاس خیلی بالاست و این بدبخت کل اعتماد به نفسش رو از دست میده. من کسی رو می‌شناسم که به زور رفت تو این مدارس و زمان دیپلم ابروهاش ریخته بود و کلا قاطی کرده بود و نتونست دانشگاه هم قبول بشه. چرا باید این بلا رو سر یه بچه آورد؟ گفت همه دوست دارند بگن بچه اشون تیزهوشه. گفتم خوب با گفتن که تیزهوش نمیشه. کسی که نیست، نیست! من با امید به توافق رسیدم که کلا مدرسه رو رها کنه تا قبل از هفتم. گفت حرف میزنی. گفتم من به این نتیجه رسیده ام.هنوز هم فکر می‌کنم مدرسه برای دانش آموزهایی که علاقه ای به خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 16:17

پنج ساعته دارم وبلاگ می‌خونم. از چی دارم فرار می‌کنم؟ از کدوم مسئولیت؟ از ترس کدوم شکست؟ از روبرویی با کدوم واقعیته که این جوری به گوشی پناه آورده ام؟شکست توی مادر بودن؟ این که پسر بزرگم امروز برای اولین بار بهم گفت که می‌خواد بره پیش پدرش زندگی کنه؟این که ال بروکس چیز جدیدی یاد نمی‌ده و من باید برم تو دل معاملات؟این که چهل سالمه و دارم پیر میشم و مرگ نزدیک و نزدیک تر میشه؟یا این که الان جایی ایستادم که عشق و عاشقی برام کاملا بی‌معنی شده؟ این که هیجانی از دیدن و یا خیال بافی بودن با کسی وجود نداره و من به معنای واقعی کلمه تبدیل به یک تکه یخ شده ام؟ ذهنم نمی‌تونه من رو به دنیای خیال ببره و من برای حواس پرتی دارم زندگی فرد دیگه ای رو زیر ‌‌‌و رو می‌کنم.فکر کنم تمام این ها هست. اگر بچه بیدار نبود شاید می‌تونستم با رابطه و سکس کمی حواسم رو پرت کنم اما ساعت بیولوژیکی این بچه با ساعت یه جایی وسط اقیانوس اطلس هماهنگه. برای همین منتظر اذان صبحم تا نمازم رو بخونم و بعدش شاید بتونم بخوابم. شاید.به طرز وحشتناکی دلم می‌خواد بزنم بیرون و برنگردم. قبلا گفته ام که چقدر به کارتن خواب ها و فراغ بالشون حسرت می‌خورم. به لیست محسودین یک دسته دیگه اضافه شده اند. مرده ها! عکسشون رو می‌بینم که روی بنرها چاپ شده اند میگم عه، نگاه، با مرگ روبرو شده. از زندگی خلاص شده!به هر حال، اسم این حال من افسردگی میان سالیه و می‌دونید چی یک میخ چوبی رو می‌تونه دربیاره؟ یک میخ آهنی! ولی نه این بار، من دیگه تحمل ندارم.به هر حال این جوری بوده که من هیچ وقت زندگی نکردم و زندگی من رو کرده. امروز هم روش.+ ساعت چهار و نیم صبح خوابیدم بالاخره. صبح که بیدار شدم حالم بدتر بود. اما فرار بسه. بهتره روبرو بشم با همه ی لیست تر خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 16:17